هوا صاف بود
صاف ِ صاف
فقط یه آسمون ِ دل گنده نشسته بود اون بالا و زل زده بود تو چشمای ِ من
کم نیاوردم!
زل زدم تو چشماش
رنگ ِشو دیدم
می دونی...؟
نه آبی بود...
نه مشکی
آسمون ِ دم ِ غروب بود!
آبی ِ زیرک ِ مخفی کاری بود!
نه درست میگفت چشه
نه سکوت می کرد که بذاره خودت بفهمی
اصلا انگار نه انگار که نشسته بودم پای حرفاش
انگار نه انگار که داشتم مثل ِ یه دوست بهش می گفتم "خوبی...؟!"
نه به صدام توجه کرد
نه گذاشت حرف بزنم
روشو برگردوند
همیشه از آبی ِ دم ِ غروب فراری بودم
هیچوقت نخواست باهام رُک باشه
هیچوقت هیچی نگفت...
انقدر زل زدم تو چشماش که از رو رفت
همون مشکی ِ دل نشین ِ خودم اومد...
همون که همیشه همه حرفامو تو بغل ِ ناپیدا و گنگ ِش قایم کرده بودم
نشست بالای ِ سرم
خیلی اوقات مشکی ها بهتر از آبی های ِ زیرک ِ مخفی کار َن!
حداقل مشکی ها دروغ نمیگن...مشکی ان...اماسیاه نیستن!
مشکی ها رو دوست دارم
مـــِشّـــکی
مثل تو که تشدید می دادی به ساده گی مشکی
مشددش می کردی که بگی مهمه!
مــِشّــــکی
مــِشّــــکی
مــِشّــــکی
مــِشّــــکی
مــِشّــــکی