پيام
+
بي سراپا و سياه
ساده بر صحن حرم بنشستم
چادرم بر صورت
رو به رويم حضرت
و چه بي تابم من
از براي نفسي
در هياهوي دعاي پر تب آدم ها
و خدا خود گفته
دست در دست جماعت مي گذارد هر دم
ناگهان در لحظه
توي ايوان پر از آينه ي خانه ي دل بنشستم
پرده طبز و مخمل
و دلم بس تاريک
خادمش پرده ي در را به کناري برد و
اين دل سرد و پر از غم يکدم
پر شد از نور اميد
پر شد از آيينه...

دخو ®
91/10/6

حنا خانوم ♥
دست در دست جماعت دادم...با يقين کامل...يک دعا از طرف اين دل بيمار سپردم به خدا...و سبک يک نجوا..مملوء از حرف حساب سخني بي سر و ته...
حنا خانوم ♥
حنا -تابستان 91
تبسم بهار ♥
حنا.. خوبي؟
حنا خانوم ♥
نميدونم...چطور؟
ثانيه ها...
زيبا بود حنا خانم
حنا خانوم ♥
متشکر
تبسم بهار ♥
تو فکرت بودم ..
حنا خانوم ♥
چه جالب...داشتم درباره تو با مامانم حرف ميزدم!