سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حنا، دختری با مقنعه

نظر

دو ماه بیشتر است که مردم به این در آن در میزنند در انتظار یک لحظه...

همه عید میخوانندش...چه ارزشی دارد؟!

برای من وقتی سال نو آغاز می شود که دلم پا به سال نو گذارد...

وقتی هیچ تغییری در من ایجاد نشود دیگر چه فایده که جشن و پایکوبی کنم برای این سال ...؟!

و باز هم مثل سال قبل هیچ احساسی ندارم نسبت به این سال...

پ.ن1:حول حالنا میخواهد دلم برای داشتن احساس به سال...

پ.ن2:واقعا اینقدر ارزش داره؟!چرا درک نمیکنم؟!

پ.ن3:التماس دعای بسیار زیااااااااااااااااااااد...

پ.ن4: 90 هم تمام شد...زود حنای من 90 رو رد کرد...خیلی...!


نظر

23 اسفند 90...

ساعت 1 ظهر...

سپاس از دانشگاه که کمک دل مرده ام کرد...

23 اسفند 90...

ساعت 1 ظهر...

انگار رفتنی ام...!

شاید نشانه هایی از آدم  در من ظاهر شود...

23 اسفند 90...

ساعت 1 ظهر...

به قیمت خیلی چیزها شهدا را طلب کردم...

دعا میخواهم که اولین راهی نور شدنم اثری داشته باشد...

 

راهیان نور

 

پ.ن1:حلالم کنید...

پ.ن2:دعام کنید...

پ.ن3:اگه نرسم آخرین پست امسالمه...سال جالبی داشته باشید...

پ.ن4:...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نظر

نقاشم...

نقاشی را دوست دارم...

و اتاقم پر از بوم های پر از رنگ است...

بانظم...

حس میفهماندم کار من است...

اما ... نه ...

این نقاشی ها جان دارند...

خط و رنگ های من بی روحند...

شاید خودم هم بی روحم...

نه...!

امضای پایین نقاشی "مــــــــــن" است...

تـــــو. . .تـــــو. . .تـــــو . . .تــــــو؟!

احساس بی روحی در دلم موج میزند...

امواج خروشانش آرامش خوابم را به هم می ریزد...

خواب بود...

تمام شد...

نفس نفس زنان آب روی سرم خالی می کنم...

خوابــــــــــــــــ... بودمـــــــــــــ...

"تــــــــــــــــــو" از خواب هایم رفته ای...

فقط چند نقاشی با امضای تو...

                             همین دلخوشی ام استــ...

                                             امضای تــــــــــــــــــو...

                                                             امضای "مــــــــــــــــــــــن"

 

 

پ.ن:تــــــو؟!

نقاشی