ساکش را که می پیچید زیر لب زمزمه می کرد: کربلا کربلا ما داریم می آییم...
لباس پوشیده چادر به سر آماده رفتن بود که صدای "مامان" گفتن دختر سه ساله اش او را به خود آورد.
بغضی کرد و گوشواره های دخترکش را در آورد...
نجوا 1: شهادت بانو رقیه تسلیت...
نجوا 2:این داستان کوتاهم پارسال تو یه مسابقه مقام اول اورد...
نجوا 3:از شنبه امتحانات ترمم شروع میشه.لطفا خیلی دعام کنید...
نجوا 4:بازدید وب کم شده.نظرات کمتر...به فکر یک تغییر اساسی در سبک نوشته ها دارم...منتظر باشید...
نجوا 5:التماس دعا...
نجوا 6:...